عشــق عشــــق عشـــــــق
نمي دانم كه اين عشق چگونه بر كوير خشك قلبم باريد كه دل بي خبرم عاشق شد و به عشقش مي بالد . . . نمي دانم مي داند كه با ديدنش مي رود از تن و جانم خستگي . . . نمي دانم تا كي عاشق مي ماند . . . نمي دانم مي داند بدون او بي قرارم ، هيچم ، پيچم . . . نمي دانم مي داند در انتظار فرداي با او بودنم . . . نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . . نمي دانم مي داند كه هيچگاه عشق واقعي نمي ميرد . . . نمي دانم مي داند دوست ندارم در روياي كسي ديگر باشم . . . . !
وقتي كسي رو دوست داري حاضري جون فداش كني
حاضري دنيا رو بدي فقط يك بار نگاهش كني
به خاطرش داد بزني به خاطرش دروغ بگي
رو همه چيز خط بكشي حتي رو برگه زندگي
وقتي كسي تو قلبته حاضري دنيا بد باشه
فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه
قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني
خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني
حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم
اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم
حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو
فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو
حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات
به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات
وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري
تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري
حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره
حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره
وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري
ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
زندگی من از بچگی شیرین بود خواستم این زندگی شیرینم را با او تقسیم کنم که او هم سهمی داشته باشد روزی برادرم بود چشمانم را به جای خواهرش برویش باز میکردم اما او چه چه در دلش میگزشت از من چه میخواست روزی مرا تنها در خیابان دید مرا سوار ماشینش کرد مرا با خود به یک کافی شاپ برد به من گفت چه دوست دارم منم گفتم یک فنجان چای او هم همین را برای خودش خواست کمی تعجب کردم پسری که تا دیروز به چای حساسیت داشت چرا امروز چای برای خود میخواهد سرم را بلند کردم تا نگاهی به او بیندازم که شروع کرد به ته ته پته کردن گفتم چی میخواد کمی خندیدم گفتم چیه زن میخوای نمیتونی به بابات بگی از من میخوای بهشون بگم؟؟ کمی آه کشید و گفت نه نفس!! خندیدم گفتم :نفس!! چقد باحال؟ گفت:ببین من نمیتونم بگم چی ازت میخوام گفتم:نه بگو داداشم گفت:پس 1 لحظه صبر کن از گارسون یک ورق و خودکار خواست بعد توش یه چیزی نوشتو رفت بیرون منم زود کاغذ و برداشتم تا بخونمش توش اینو نوشته بود:ببخش فدات شم درسته من و جای برادرت دوست داری اما من عاشق شدم درسته عاشق خودت خیلی دوستت دارم وقتی صدام میکنی داداشی عذیت میشم دوست دارم اون لحظه ای که داداش صدام میکنی اونجا نباشم عزیزم...
نامه ش و 2،3 بار بالا پایین کردم تا خونه فکر کردم باید چی کار کنم رفتم خونه و فک کردم باید چیکار کنم همون شبم مهمونی خونشون دعوت بودیم بر عکس هر روز اون روز خونه بود وقتی دیدمش موقع سلام کردن گفتم:سلام...(اسمش و گفتم) یه برقی تو چشاش بود اما منم عاشق شده بودم و کاریش نمیشد کرد 1 سالی گزشت یه روز خواستم با دوستام برم بیرون بگردیم جایی رفتیم که چند سالی بود پام و اونجا نزاشته بودم وقتی وارد اونجا شدم به یک صحنه ای برخوردم پسری که یک سال عاشقش بودم با یک دختر دیگه بازم از عشق و علاقه زیادم از اونجا اومدم بیرون که من و نبینه 2 سال شد یک هفته ازش خبری نبود بعد یک هفته بهم زنگ زد با خونسردیه زیاد بهم گفت نادیا میخوام ببینمت منم پذیرفتم و اون روز باهاش رفتم بیرون بهم گفت یک خواسته ای دارم که نمیتونم به بابام بگم میتونی تو بهشون بگی گفتم مثل همیشه باشه بگو تا بگم گفت این با همیشه فرق میکنه گفتم چیه بگو گفت من زن میخوام من اسکل فک کردم میخواد بیاد خاستگاری من گفتم دیوونه من که نمیتونم برم به بابات بگم بیاین خاستگاری من کمی صبر کرد و گفت دختره یکی دیگست انگار یک عالمه آب جوش روم خالی کرده باشن ساکت شدم و چیزی نگفتم چشام پر اشک شد جلو خودم و نگه داشتم و گریه نکردم من و برد خونشون به باباش گفتم باباش قبول کرد منم رفتم خونه فکر خود کشی به سرم زد همین کارم کردم اما چه فایده داشت نجاتم دادن 1 سال از اون موقع میگزره نخواستم دوباره عاشق بشم اما خدا جلو راهم سامان و قرار داد تا دوباره طعم عاشقی و بکشم اما این بار عشق واقعی رو سامان تمام زندگیمه و از خدا متشکرم که عشق واقعی رو بهم داد اگه اینبارم زبونم لال شکست بخورم زندگیم نابون میشه سامان جون نفسم عشق واقعی من دوستت دارم زیاد...
دوستدار همه ی شما عاشقای واقعی
{سامی و نادی}
یک
پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر قرمز رنـــــــــــــــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و می شود از آنجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
دوست دارم این وبم از ته دلم باشه از ته ته ته...
تا العا نشده که چنین وبلاگی بسازم آخه من علاقه زیادی به فوتبال دارم برای همین هم همیشه وبلاگام در مورد فوتبال بود اما عاشق شدم عشق آخرمه متمعنم چون اگر نباشه منم نیستم...
آره عشق اولم داشتم اما اونقد که تو این چند وقت عاشق این عشق آخرم شدم تو اون حدود 3 سالی که با اون عشق اولم بودم عاشقش نشدم ...
حرفای زیادی در مورد عشق اول میزنن اما خودتون فکر کنین کی با عشق اولش مونده چون اگه میموند عشق اول نمیشد سعی کردم بعد عشق اولم با بلاهایی که سرم آورد عاشق نشم اما شدم اولین بار که با عشقم صحبت میکردم بهم گفت عاشقم میشی من هیچ وقت فکر عاشق شدن هم نمیکردم اما بعد 1 هفته فهمیدم چه فرشته ای پیدا کردم فرشته ای که مدتها دنبالش میگشتم دیدم این فرشته آسمونی نیست بلکه رو زمینه دوست داشتن کسی که عاشقشی خیلی آسونه اما دل کندنش مردنه میدونم داره اینا رو میخونه پس ازش خواهش میکنم که اگه 1 بار وقت کرد با اون که میدونم سرت شلوغه فدات شم دل نوشتت و تو وبم بزار تا ازش استفاده کنیم .
دنبال این عشق زیاد گشتم اما باورم نمیشد پیداش کنم و العا با اون باشم و زندگی بد دیروز با زندگی عسلی که امروز نفسم برام درست کرده عوض شه ...
به تو عادتـ کرده بودمـ
اےبهـ منـ نزديکـ تر از منـ
اےحضورمـ از تو تازه
اے نگاهمـ از تو روشنـ
به تو عادتـ کرده بودمـ
مثلـ گلبرگے بهـ شبنمـ
مثلـ عاشقے بهـ غربتـ
مثلـ مجروحي بهـ مرهمـ
لحظهـ در لحظهـ عذابه
لحظهـ هاے منـ بي تو
تجربه کردنـ مرگه
زندگے کردنـ بي تو
دلمـ لبريز سکوتهـ
دلمـ از خاطره خالے
عشقـ منـ تو در چه حالے
۱۰۰ بار
از ۹۰ نفر
۸۰ سوال کردم،
۷۰ نفر آنها
به ۶۰ سوال من
۵۰ جواب دادند
۴۰ روز گشتم
۳۰ روز غذا نخوردم
۲۰ روز نخوابیدم
وبه ۱۰ شهر رفتم
در ۹ خانه را زدم
۸ نفر آنها در را برویم گشودند
۷ نفر آنها
۶ آدرس صحیح به من دادند
۵ بار آدرس را خواندم
۴ بار دنبال تو گشتم
۳ در را زدم
تا ۲ روز بعد تو را یافتم
تا ۱ بار بگویم
دوستت دارم